مانلیمانلی، تا این لحظه: 11 سال و 28 روز سن داره

مانلی

نیمسال زندگیت مبارک

عزیزم امروز شش ماهت تموم شد و باز واکسن :( شب نخوابی، استامینوفن، تب سنج، مرکز بهداشت خدای من تنم میلرزه وقتی به روز واکسنت نزدیک میشیم. شب قبلش از استرس نخوابیدم و تا چشمم میرفت روی هم کابوس میدیدم . منتظر شدم بیدار بشی ولی خوابت سنگین بود. پدر هم که ساعت ١ شب رسیده بود و طفلی خسته بود ازبس بالای تخت تو رژه رفتم بیدار شد و منتطر موند تا بیدار بشی. ساعت ٨ بیدار شدی و رفتیم بهداشت و توی دو تا رونت واکسن زدن ولی خدا رو شکر تا پدر بغلت کرد اروم شدی و حتی پاهات درد نمیکرد ولی متاسفانه بخاطر تحریم قطره فلج اطفال رو نداشتن برگشتیم خونه و پدر هم رفت بیرون. من چند جایی تلفن زدم تا یک بهداشت رو پیدا کردم که هنوز قطره فلج اطفال داشتن...
19 مهر 1392

ماه ششم

فرشته من توی ماه ششم زندگیت ماشالا خیلی شیطون شدی و مادر رو مجبور میکردی همه وقت کنارت بشینه و باهات بازی کنه،شعر بخونه ٢ تا شعر رو خیلی دوست داشتی و حتی اگه خواب بودی من می خوندم بیدار میشدی و دست وپا میزدی یکی سالی شتر و یکی نینی و بابا میتونستی غلط بزنی دنده عقبت هم خوب بود برخلاف مادرت میتونستی با کمک بنشینی و لی از دندونت خبری نبود. قراره فردا بریم واکسن ٦ ماهگی تو بسلامتی بزنی مثل همیشه استرس دارم پدر هم ماموریت هست ازش خواستم واسه این واکسن دیگه بیاد همرام حالا توی راه و داره میاد انشالا ١ ساعت دیگه میرسه. خدای بزرگ و مهربون ازت میخوام که دختر قشنگم اذیت نشه واسه واکسنش و کمکش کنه تا درد نکشه آمین. ...
17 مهر 1392

ویزیت دکتر

باز شروع کردی به اذیت کردن مادر نه شیر میخوردی نه غذا و همش بهونه و گریه و خواب شبت هم کم شده بود من هم بردمت دکتر و دکتر وزنت و قدت رو اندازه گرفت راضی بود و گفت همه چبز عالیه و چک کامل انجام داد و گفت هنوز درد دندون در اوردنه و مثل اینکه این دندونا نمیخواد بیاد بیرون و ما رو اذیت میکنه وزنت توی 5 ماه و 20 روز 7580 و قدت 70 بود دخترکم.
8 مهر 1392

غذای کمکی

وقتی ٥ ماهت تموم شد برای کنترل بردمت پیش دکترت البته خیلی بی قرار بودی و شیر هم نمیخوردی  وقتی دکتر وزن وقدت رو چک کرد گفت که خوب وزن نگرفتی و باید بیشتر شیر بخوری و وقتی من خواستم غذای کمکی رو شروع کنم قبول کرد و با لعاب برنج شروع کردم که خوردی ولی فرنی و حریره بادوم و سرلاک رو دوست نداشتی و نمیخوردی تا سوپ رو شروع کردم که خدارو شکر دوست داشتی و میخوردی  
18 شهريور 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مانلی می باشد